سسسسسسلام مهربونم.صبح قشنگ روز چهارشنبت بخیر
خیلی لطف کردی اومدی.خیلی زحمت کشیدی عزیزدلم.وقتی نگاهم به سمت چپ برگشت تو اون شلوغی عزیزان ودوستان رو دیدم ویه نیگاه تو رو ولی اون چهره ی نازت پشت صورت بقیه ی ادما گم شده بود
قلبم داشت از جا کنده میشد .رفتم داخل وخودم رو برای یه دیدار حسابی اماده کردم .خیره شدم به محل عبور جلوی کریدور.گفتم الان عزیزترینم رد میشه ومنم که تشنه ی یه نیگاهشم سیر نیگاش میکنم...داشتم از هیجان قالب تهی میکردم.دوستان وعزیزان اومدن قرار بود بعش تو بیای ولی نمیدونم چرا به محض رسیدنت به کریدور اصلی صورتت رو کاملا به سوی خیابون برگردوندی در حالی که من دوسه متر عقب تر از تو فقط منتظر دیدن روی خورشید عزیزدلم بودمباورم نمیشد داشت فرصت دیدنت تموم میشد وتو هنوز روتو برنگردونده بودی!!!
حتی نتونستم نیم رخ صورت خشگلت رو ببینمهمه چی اوار شد رو سرم تو رد شده بودی ومن حتی نتونستم یه لحظه ببینمت..دویدم بیرون وبا خودم گفتم چون یه قدم از دوستان وعزیزان عقب تره حتما برمیگرده تا ببینمش ... ولی چشام به تو خشک شد درحالی که تو عمق جمعیت گمت کردم
با این پاهام نزدیک یهساعت اونجا وایسادم وبا خودم گفتم حتما عزیزان رو راضی میکنه که از همین مسیر یا اونطرف خیابون برگردن ولی هیچ خبری از تو نشد که نشد
بازم جز حسرت دیدار تو هیچ چیزی برام باقی نموند.اخر شب که رفتم خونه تقریبا تا ساعت 2:30 بیدار بودم وبا خودم فکر میکردم چرا نخواست حتی برای چند ثانیه صورت خورشیدش وببینم..این فکر مثه خوره افتاده بود به جونم وحتی نمیزاشت پلک بزنم
اصلا نمیخواستم مطرحش کنم ولی از اون جایی که متاسفانه عادت ندارم چیزی رو تو دلم نیگه دارم بهت گفتمش
ولی بزاریه چیزی رو بهت بگم خیالت رو برا همیشه راحت کنم :از همیشه بهت مشتاق تر وعاشق ترم عزیزترینم.حتی اگه صد بار دیگه هم از اونجا رد شی وصورتت رو به یه سمت دیگه برگردونی عشق من
روز خیلی خوبی رو برات ارزو میکنم
امیدوارم که خیلی بهت خوش بگذره7:41
عزیزترینم...برچسب : نویسنده : dkhoobamc بازدید : 169